بدون شرح

ساخت وبلاگ

قسم می خورم که تا دو هفته قبل که دو روز کامل را با یک بیمار سرطانی (از نوع پیشرفته اش) سپری کردم، نه درک درستی از وضعیت روحی و جسمی یک همچین بیمارانی داشتم و نه از حال و روز خانواده آنها مطلع بودم. همیشه و هر زمان که دوستان و اطرافیان از سختی ها و شرایط دشوار این بیماران، حالا از هر نوعش (سرطانی، دیالیزی، به کما رفته و...) صحبت می کردند من پیش خودم یک تحلیل دیگری داشتم و شرایط را خیلی راحت و بدون استرس می دیدم و به راحتی در خصوص آینده آن بیمار تصمیم می گرفتم. اما از هفته گذشته تا به امروز، دیدگاه من کاملا عوض شد

در این ایام سُربی به راحتی حس کردم که این نوع بیماران، آن زمان که چشم در چشم تو می دوزند و با تو حرف می زنند انگار دارند غبطه‌ی یک لحظه جای تو بودن را می خورند. من به راحتی درک کردم، برای یک ورزشکار بلند قامتی که تا دیروز امید مربی باشگاه والیبال صنام تهران بود، چقدر سخت و جان فرساست که نتواند یک لقمه غذای معمولی را به راحتی بجود و قورت بدهد و حتی نتواند به راحتی دفع کند. دارو هایش هم آنقدر قوی باشند که تمام رگها و پوست و عضله دست هایش که تا دیروز به آنها افتخار می کرد را بسوزانند! و هیچ کسی هم کاری از دستش بر نیاید!

7r2c3r7hqopf1y0zkw1.jpg

 

پنج شنبه دو هفته پیش، تولد خواهرم بود. عادت داشتیم هر بار یک جشن مختصری می گرفتیم برایش.. اما این بار آنقدر مشغول رتق و فتق کارهای بیمارمان بودم که یادم رفت یک تبریک خشک و خالی به او بگویم! یادم رفت واقعا.. چند روز پیش که تماس گرفتم لااقل تولدش را تلفنی تبریک بگویم دیدم بغض کرده و می گوید دارو های شیمی درمانی آنقدر قوی اند که باعث شدند جای عمل شوهرش از داخل عفونت بکند و او دارد از دیروز تا الان درد می کشد! شک داشتند که شاید باز هم غده ای چیزی باشد..!داشتند می بردندش برای سونوگرافی تا خیال شان راحت بشود. بعدالظهر که به او زنگ زدم دیدم خیلی خیلی خوشحال است. می گفت فقط یک ورم و عفونت بود و از غده خبری نیست! آنجا، از صدایش فهمیدم که یک خبر خوش و یک اتفاق شادی آور چقدر می تواند مرهم باشد برای خانواده داغان شده یک مریض سرطانی

 اما گویا آن خبر هم مشقی بود! قهرمان دیروز ما در یک هفته اخیر آنقدر درد و زجر کشید و ذره ذره در مقابل دیدگان خانواده اش آب شد که برای اولین بار آرزوی همه ، مرگ او بود! البته نه به این خاطر که بیماری اش پیشرفته است، نه..! در دوره دوم شیمی درمانی، دارویی که دکتر تجویز نمود و پرستاران به او ترزیق کردند داروی وارداتی از کشور پاکستان یا هند بود!! این دارو با نمونه اروپایی اش تفاوت بسیار دارد و معمولا بدن بیمار به آن آلرژی خاصی پیدا می کند اما به فضل تحریم ها و دست رو ی دست گذاشتن مسئولین از خدا بی خبر و نمایشی بودن تولیدات دارویی توسط متخصصین داخلی و البته دولتی بودن بیمارستان! از هفته گذشته تا به امروز بیمار ما به یک چوب خشکی که قادر به انجام اولیان زندگی اش هم نیست تبدیل شده و الان دقیقا یک هفته است که هر ۱۰ دقیقه حالت تهو دارد و دائما هم اسهال می شود.. جالب است که یک لقمه هم نمی تواند غذا بخورد اما دائما در حال دفع است! حالا چه چیزی دارد از بدنش دفع می شود خدا می داند!

از دکتر محترم هم که استعلام کردیم و جویای چرایی این اتفاق شدیم با پررویی هرچه تمام تر می گوید طبیعی است و آنقدر باید بالا بیاورد تا اثرات آن داروی لعنتی پاکستانی از بدنش خارج شود! غافل از اینکه ...... بماند

بگذریم! این پست ما هم خیلی طولانی شد. فقط بگویم که اینها را نگفتم تا مثلا ناز کرده باشم و بخواهم شما هم ناز ما بکشید! می خواستم بگویم اولا خیلی خیلی بیشتر از گذشته قدر سلامتی تان را بدانید. ثانیا یادمان نرود در اطراف مان انسانهایی هستند که آرزو دارند یک لحظه جای من و شما باشند و حداقل یک ساعت زندگی بدون درد داشته باشند. ثالثا اگر حالش را داشتید بعد از دعا برای فرج مولا و سلامتی مقام معظم رهبری و شفای همه مریضان..برای این جوان و جوان های اینچنینی و خانواده های شان هم دعا کنید چون واقعا به دعای شما محتاج اند

یاعلی


تکملـــــه:

بعد از دو ماه زجر و عذابی که بر او نازل شده.. امشب یا فردا صبح عمل مرگ و زندگیش هست. کل روده ها و شکمش پر از عفونت و تورم و چسبندگی شده و کاری جز عمل جراحی نمی تونه اثر بخش باشه.. اما قلبی که در این دو هفته اخیر بازدهیش به ۵۰ درصد رسیده معلوم نیست زیر عملی به اون سختی دوام بیاره.. دیشب اشهدش رو گفت و با دست خودش امضا زد که بره زیر عمل.. تصور کنید یه جوون ۳۳ ساله که تا دیروز مثل همه داشت زندگی عادیش رو میکرد و تازه بعد از یکسال زندگی روی خوشش رو هم بهشون نشون داده بود و آدمی که آزارش حتی به سگ ولگرد کنار خیابون هم نمی رسید ، امروز باید برای آخرین بار زن و بچه و برادراش رو ببینه و حلالیت بطلبه و اشهدش رو بخونه و بره اتاق عمل. جالبه که این عمل ربطی به سرطانش نداره و در اثر یه سهل انگاری از طرف خانواده و شاید یه کم کاری از سوی پزشکان کارش رو به اینجا رسونده.. یعنی اگه از بیماری سرطانش بود ما اینقدر عصه نمی خوردیم.. نمی دونم چطور باید این جور صحنه ها رو تعریف کرد تا مخاطب عمق درد رو احساس کنه ولی همین قدر بگم که خیلی از ماها وقتی تو خواب مرگ عزیزان مون رو می بینیم تا دو روز گیج و منگ ایم.. حالا تصور کنید که عزیزترین کس شما در طی دو هفته اخیر ، هر روز اونقدر درد بکشه که با گریه از شما بخواد آمپول هوا بهش بزنید تا راحت بشه...!!!! دعاهایتان برسد

كليدواژه...
ما را در سایت كليدواژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozar kelidvaje بازدید : 370 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1392 ساعت: 17:59